شنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۳ |۱۲ جمادی‌الثانی ۱۴۴۶ | Dec 14, 2024

اشاره: آن‌گاه که جان اهل خرد از شميم شکوفه‌هاي انديشه و دانش مشحون مي‌شود، عالم معلّم مي‌گردد و تدريس و تصنيف را زکات‌گونه بر خويش واجب مي‌شمرد.

اشاره: آنگاه که جان اهل خرد از شميم شکوفههاي انديشه و دانش مشحون ميشود، عالم معلّم ميگردد و تدريس و تصنيف را زکاتگونه بر خويش واجب ميشمرد. محقق و نویسنده گرانارج، استاد سيدعلي حسيني، از افاضلي است که با ارائه هشتاد اثر علمي-آموزشي به حوزههاي علميه و تدريس علوم الهي در طول سالهاي متمادي، تجاربي بهاور را حائز است. خبرنگار سرويس علمي- فرهنگي خبرگزاري حوزه، در نشستي صميمي با اين مدرس حوزه (که اصرار دارد، از درج عناوين و القاب برايش پرهيز شود)، به زواياي زيباي زندگي اين فاضل فرزانه پرداخته است.

*با سلام و تشکر از وقتيکه به اين گفتوگو اختصاص داديد؛ در ابتدا لطفاً خودتان را معرفي بفرماييد؟

 با تشکر از زحمات شما، اينجانب سيدعلي حسيني، در سال 1336 هجري شمسي در يکي از روستاهاي اطراف رشت، «رشتآباد» به دنيا آمدم. حدود 3 يا 4سال داشتم که به همراه پدر و مادر، به رشت آمديم. دوران ابتدايي و دبيرستان را در مدارس گذراندم؛ پس از اتمام دروس دبيرستان در دانشگاه الهيات مشغول به تحصيل شدم، اما چون به دروس حوزوي علاقه داشتم، تصميم گرفتم که وارد حوزه علميه شده و در سلک و صنف روحانيت درآيم.

*چهطور شد که به علوم حوزوي علاقهمند شديد؟

با بررسي برخي صحنهها و مطالبي که در اطراف خود ميديدم، دريافتم آنچيزي که مرا اشباع ميکند، دروس حوزوي و معارف ديني است؛ چنانچه در حديث آمده است «إذا أراداللّه بعبد خيراً فقّهه فيالدّين»، كافي، 1/32؛ وقتي خداي متعال براي بندهاي خيري بخواهد، فهم عميق دين را روزي او ميکند؛ بنابراين ورود به حوزه علميه را از توفيقات ارزشمندي ميدانم که خداوند متعال نصيب بنده کرده است.

*چطور شد که به نويسندگي رو آورديد؟

از جواني به نوشتن علاقه داشتم و در درسها هم که شرکت ميکردم، آنها را مينوشتم يا از ضبط پياده ميکردم تا اينکه به نظرم رسيد که چه خوب است کتابهاي درسي حوزه را شرح کنم؛ البته در آن ايام، شرح فارسي بر دروس حوزوي زياد متداول نبود. در سال دوم حوزه و نوزدهساله بودم که «کتابالکامل في شرحالعوامل» را به رشته تحرير درآوردم. اين کتاب در سال 1354 يا 55 بود که به زيور طبع آراسته گرديد. بعد از آن احساس کردم اگر توفيقي شد ميتوانم شرحي بر کتابهاي درسي بنويسم. در کنار درسهاي حوزه، علاقه وافري هم به تدريس داشتم و از سال 1358 به صورت رسمي شروع به تدريس دروس متداول حوزوي نمودم و در مدارسي مانند مدرسه رضويه، رسالت و... تدريس کردم و علاوه بر تدريس سطوح مختلف، مصاحبات امتحانات شفاهي را نيز انجام ميدادم. بعدها بيشتر وقتم صرف نوشتن شد. با توفيق الهي و تشويق برخي دوستان، تا کنون بيش از 83 مجلد کتاب نوشتهام.

بقدر الکد تکتسب المعالي     ومن طلب العلي سهر اللّيالي

به اندازه سعي و تلاش، بزرگيها کسب ميشود؛ و هرکس بزرگي طلب کند شبها بيدار ميماند؛  لذا کسيکه سيادت ميخواهد بايد زحمت بکشد. در بعضي از روايات هم آمده است که علم با تنآسايي و راحتطلبي بهدست نميآيد. بهقدري در راستاي تحقيق و تأليف ميکوشيدم که حتي در تابستانها، با آن گرماي طاقتفرسايش نيز مشغول بودم و فرصتهاي خود را بيهوده از کف نميدادم و خدا را براي نوشتن اين کتابها شاکرم. البته ناشرين محترم هم زحمات زيادي کشيدند که جا دارد از ايشان هم تشکر کنم.

*اين کتابها بيشتر در چه موضوعات و علومي بوده است؟

بيشتر کتابهايي که نوشتهام، جنبه شرح کتب را داشته است و در علومي چون ادبيات عرب، معاني و بيان و بديع، منطق، فقه و شرح برخي کتب حديثي بوده است. کتابهايي مانند شرح نهجالفصاحه، کاملالزيارات ابنقولويه، ترجمه و شرح عللالشرايع، سننالنبي علامه طباطبايي، ترجمه و شرح مختصري بر تحفالعقول در دو مجلد و.... که حاصل تلاش سيوچند ساله من بوده است.

*از اساتيدي که از ايشان بهرههاي علمي و معنوي بردهايد، بگوييد؟

انسان اندوختههاي خود را از بزرگان علمي و معنوي به يادگار دارد؛ و جا دارد از همه بزرگاني که از خرمن وجودي ايشان خوشهچيني کردهام، يادي کنم؛ از استاد ارجمندم مرحوم مدرس افغاني که بيشتر کتابهاي ادبيات عرب مانند سيوطي و مطول و بخشيهايي از کتابهاي قوانين و لمعه را نزد ايشان فراگرفتم. در سطح از حضرات آيات اشتهاردي، اعتمادي، پاياني، ستوده و بنيفضل استفاده کردم و خارج فقه و اصول را نزد آيات عظام مرعشي نجفي، سيدمحمد روحاني و سالياني هم در درس اصول آيةالله مکارم شيرازي شرکت کردم. بخشي از منظومه را نزد آيةالله انصاري شيرازي فراگرفتم. البته چون همسرم هم مشغول تحصيل علم بودند پس لازم است که از ايشان هم کمال تشکر و امتنان را داشته باشم، چراکه ايشان بودند که مقدمات و وسايل آرامش مرا آماده کرده و بيشتر کتابهاي حوزوي را هم با ايشان مباحثه ميکردم. البته اسفار آيةالله حسنزاده آملي و رجال آيةالله ابوطالب تجليل را که همسرم به درس ايشان ميرفتند را نيز گوش ميکردم.

*با سختيهاي معيشتي زندگي چطور کنار ميآمديد؟

انسان در سايه همت عاليه، هر سختي را تحمل ميکند و به هر جايي که بخواهد ميرسد؛ زماني که مشغول تحصيل بوديم، شرايط به مراتب سختتر از اوضاع کنوني بود، امکانات محدود بود، اما الآن امکانات واقعاً زياد است و کسي که بخواهد درس بخواند شرايط براي او آماده است. اگر لذت فضل و دانش چشيده شود، خصوصاً اگر با اخلاص همراه باشد و آن همت عالي را نيز داشته باشند که خود را وقف علم و دين کنند؛ همه اين سختيها به آساني ميگذرد. البته ممکن است برخيها اين سختيها را تحمل نکنند، لذا ريزش هم فراوان است. انگيزهها هرقدر عاليتر باشد، اين مشکلات انسان را آبديدهتر ميکنند؛ رواياتي در شأن اهل علم است که: «من طلبالعلم تكفّلاللّه برزقه»؛ نهجالفصاحه، حديث2864، که مبين آن است که خداوند روزي اهل علم را ضمانت کرده است.

*آيا کسي مشوق شما در اين مسير بوده است؟

تشويق خيلي مهم و تعيينکننده است. اولين کتابي که ميخواستم بنويسم «کتابالکامل فيشرحالعوامل» بود که حاصل تشويقهاي استاد ارجمندم آيةالله علوي بود؛ ايشان از علماي معاود کربلا بود که در ايران رحل اقامت گزيدند و از ايشان بهرههاي فراوان بردم و در دروس خصوصي ايشان شرکت ميکردم. اين فقيه عاليقدر، در انتشار اولين اثرم بسيار مرا تشويق و کمک کردند و حتي مقدمهاي هم بر آن نوشتند و بخشي از هزينههاي آنرا نيز تقبل کردند و گفتند: شما الان سال دوم حوزه هستيد و همين که دست به قلم برديد و اين کتاب را نوشتيد بسيار ارزشمند است و شما در آينده باز هم ميتوانيد کارهايي از اين قبيل انجام دهيد. تشويقهاي او بود که به من قدرت و جسارت نوشتن داد  بنابراين اصولاً تشويق، بسيار در زندگي انسان تأثيرگذار است و همانطور که تشويق اثربخش است، توبيخ و توهين درست نيست. يعني اگر کم و کاستي هم در اثري ديده ميشود، بايد صاحب اثر را تشويق کرد و هيچکس کمال مطلق نيست و انسان ميتواند با زبان ملايم کاستيها را تذکر دهد.

* حضرتعالي که سالها کرسي تدريس را در حوزه داريد، به نظر شما طلاب و دانشپژوهان از چه شيوهاي براي تحصيل استفاده کنند؟

خداوند متعال، تعالي و کسب مدارج عالي را در دو جهان در پرتو فروغ علم مقدور ميداند «يرفعاللّه الذين آمنوا منكم والذين أوتواالعلم درجات واللّه به ما تعملون خبير»؛ مجادله/11؛ البته ناگفته نماند که اسلام اين ارج و بها را بر علمي مينهد که از ويژگيهايي برخوردار باشد.

نخست اينکه اين علم، در سينه انسان پاک و وارستهاي باشد که به زيور اخلاق مزين است و اين نخستين ويژگي اهل علم است، با نبود اين ويژگيها در علم، همچون آب فراتي است که از لجنزار گذشته و به مرداب ميريزد و انسان را از اوج احسنالتقويم به قعر اسفلالسافلين سقوط ميدهد. بجاست به حديث عنوان بصري هم اشارهاي کنيم. «عنوان بصري» پيرمردي تشنهآموزش علوم و معارف است، او به خدمت امام صادقرسيد و از حقيقت علم پرسيد. حضرت در جواب او فرمودند: «ليسالعلم بالتّعلّم؛ إنّما هو نور يقع فى قلب من يريدالله تباركوتعالى أن يهديه. فإن أردتالعلم فاطلب أوّلاً فى نفسك حقيقةالعبوديّة، و اطلبالعلم باستعماله، و استفهمالله يفهمك! بحارالانوار، 1/225.

علم به آموختن نيست. علم فقط نوري است که در دل کسي که خداوند تبارک و تعالي اراده هدايت او را نموده است، واقع ميگردد. پس اگر علم ميخواهي، بايد در اولين مرحله در نزد خودت حقيقت عبوديت را طلب کني؛ و به واسطه عملکردن به علم، طالب علم باشي؛ و از خداوند بپرسي تا خدايت جواب تو را بدهد و بفهماند، لذا طالب علم، اول بايد بندگي خالصانه داشته باشد و علم را در راستاي عبوديت بهکار بگيرد. در همين رابطه امام عليدر حديثي ميفرمايند: ««ليسالعلم فىالسّمآء فينزل إليكم، و لا فى تخومالارض فيخرج لكم؛ و لكنّالعلم مجبول فى قلوبكم. تأدّبوا بآداب‌‌الرّوحانيّين يظهر لكم، كلمات مكنونه/21، از طبع سنگى و ص248 از طبع حروفى فراهانى؛ علم در آسمان نيست تا به سوي شما فرود آيد، و در زمين نيست تا براي شما بالا آيد؛ بلکه علم در دلهاي خودتان سرشته و عجين شده است. به اخلاق صاحبان روح و معنا متخلّق گرديد، تا براي شما آشکار شود. لذا اگر خود را به آداب روحاني و معنوي مزين کنيد، حقايق بر شما آشکار ميشود.

بنابراين کسيکه ميخواهد به زيور علم آراسته شود، بايد متخلق به صفات ملايکه الهي بوده، و کسيکه ميخواهد وارد حوزه علميه شود، اول بايد بداند که سختيهايي در پيشروست، که او بايد اين سختيها را در راه دوست تحمل کند و به جان بخرد، کسي که اظهار محبت و علاقه ميکند، در دوستي خود بايد صادقانه عمل کند.

فراقالحبيب أليم أليم                      

وقلبالمحبّ سقيم سقيم

فمن کان في حبّه صادقاً                 

ببابالحبيب مقيم مقيم

همه بزرگاني که شهد و شيريني علم را در کام خود چشيدهاند، به اخلاق روحانيون و ملايکه مزين بودند و علمآموزي ايشان، براي اين نبوده است که فخرفروشي کنند. پيامبر اکرمدر حديثي، يکي از آفات علم را نسيان و فراموشي شمرده‌‌اند. نسيان، مصاديق فراواني دارد؛ يکي فراموشي است که انسان در کهولت سن دچار آن ميشود، اما در حديث، نکته ظريفتري يافت ميگردد و آن اينکه: همانطوري که ظلمات و تاريکي را به جهل تعبير کردهاند؛ علم را به نور تشبيه نمودهاند و يکي از مصاديق فراموشي، غرور هست، کسي که در محفوظات خود علوم فراواني داشته باشد، اما در جان خود، بهرهاي از آن علوم نبرده باشد، جز غرور چيزي براي او نيست.

بنابراين غرور بالاترين آفت علم است. اگر در حديث آمده است که «العلم حجابالاکبر»، به خاطر همين غرور و خود بزرگبيني است. در شعري از حکيم سنايي آمده است:

شنيدستم که هر کوکب جهاني است        

جداگانه زمين و آسماني است

زمين در جنب اين افلاک مينا      

چو خشخاشي بود در قعر دريا

تو خود بنگر کزين خشخاش چندي          

 سزد تا بر غرور خود بخندي

و واقعاً ميتوان گفت: کسانيکه دنبال دانش بودهاند، هرچه بينش ايشان بيشتر ميشود، تواضع و فروتني ايشان هم بيشتر ميشود.

*کدام يک از آثارتان را بيشتر دوست داريد؟

به مجنون گفت روزي عيبجويي         

که پيدا کن به از ليلي نيکويي

که ليلي گرچه در چشم تو حوريست

به هر عضوي ز اعضايش قصوريست

ز حرف عيبجو مجنون برآشفت

در آن آشفتگي گريان شد و گفت:

تو مو ميبيني و من پيچش مو

تو ابرو من اشارتهاي ابرو

تو لب ميبيني و دندان که چون است

دل مجنون ز شکرخنده خون است

اگر بر ديده مجنون نشيني

به غير از حسن در ليلي نهبيني

بنابراين ديدن همه اين آثار براي من لذتبخش است. اما اولين کتابي که نوشتهام، براي من از همه کتابها لذتبخشتر است؛ چون دريچهاي بود به عالم تحقيقات و نوشتارهاي بعدي من.

 

*لطفاً از خاطرات و مطالب آموزندهاي که حضور ذهن داريد، بگوييد؟

اين خاطره را نقل ميکنم و ميخواهم بر اساس آن، پيامي به متوليان امر بدهم. آيةالله تجليل به بنده گفتند که: طلبهاي بودم مطولخوان، که ميخواستم به قم بيايم و درس بخوانم، برادر بزرگ علامه طباطبايي در تبريز، نامهاي به من دادند تا آن نامه را به خدمت آيةالله حجت بياورم. در صحن فيضيه، آقايي مرا ديد و گفت از کجا آمدهاي؟ گفتم از تبريز و آدرس محل اقامت مرا در دارالشفاء و فيضيه گرفت. اين آقا پيش آقاي حجت رفته و گفته بود: آقايي از تبريز آمده و مطول ميخواند و طلبه خوشاستعدادي نيز هست. نماز مغرب تمام شده بود، آن وقتها از صحن اتابکي حرم مطهر به دارالشفا رفتوآمد ميکردند و اين درب باز بود. ناگهان ديدم آقاي حجت و همان آقايي که آدرس از من گرفته بود، با عده زيادي به طرف حجره من ميآيند و آيةالله حجت شخصاً به ديدار من آمدند و فرمودند: «طلبه فاضلي آمدهاند و وظيفه من بود که به ديدار او بيايم»، اين خاطره بسيار براي من لذتبخش بود. آيةالله تجليل ميگفتند: من سه خواسته داشتم؛ تهيه حجره، کتابهاي مورد نياز و تعيين استاد. آيةالله حجت فرمودند: من دو کار براي شما ميتوانم انجام دهم، حجره و کتابهاي شما با من؛ ولي انتخاب استاد با خودت.

از امتيازات خوب حوزه اين است، که شاگرد، آزادانه استاد خويش را انتخاب ميکند.

آيةالله ميرزا ابوطالب تجليل ميگفتند: پس از آن، هر چيزي که در غير مسير علم بود ترک کردم. پيام اين خاطره اين است که، اين تشويقها بسيار مهم است و طلبه بهتنهايي نميتواند اين مسير دشوار را طي کند و نيازمند پشتيباني بزرگان حوزه است، لذا بايد اطرافيان از او حمايت کنند. تشويق يک مرجع تقليد، از يک طلبه مطولخوان، اينگونه تأثيرگذار است؛ بنابراين متوليان حوزه، بايد نخبگان را در مدارس معرفي کرده و امتيازات ويژهاي نيز به ايشان اختصاص دهند. همان طوريکه توبيخ افراد مساوي ترور آنهاست، زيرا شخصيت کسي را خردکردن،به مثابه ترور شخصيت اوست و ممکن است او را از هدفي که دارد بازبدارد.

اما در مقابل اين خاطره، خاطره تلخي هم به ياد دارم که درباره آسيبهاي زياد «توبيخ» است. اين خاطره مربوط به يکي از آقايان که در حال حاضر از چهرههاي برگزيده و بزرگ جهان هستند. همبحث ايشان ميگفت: اين شخصيت، بهقدري خوشفکر بود که زماني که الفيه ميخواند، بر وزن آن شعر ميگفت و کتابي هم نوشت. وي اين کتاب را نزد يکي از آقايان برد. ايشان کتاب را نگاهي کرده و سپس آن را به گوشهاي پرت ميکند! اين جريان به گوش آن طلبه رسيد و اي کاش نميشنيد؛ و آن شخص خوشفکر از همان زمان از عالم طلبگي بيرون رفت! لذا گاهي «توهين» ترور شخصيت است. ذکر و ياد اين خاطره، واقعاً براي من سخت بود. لذا سعي ميکنم به کسي توبيخ و توهين نکنم، چون عوارض آن بسيار زياد است و اين مطلب در جان من رسوخ کرده است.

*اوقات فراغت خود را چگونه سپري ميکنيد و آيا اصلاً اوقات فراغتي هم داريد؟

من ميتوانم بگويم از حدود 38 سال پيش که وارد حوزه علميه شدم، آنقدر کارهاي علمي و تحقيقي داشتم که اوقات فراغتي نميماند، چون گاهي پيش ميآمد که در شبانهروز، هجده ساعت مشغول نوشتن و تحقيق و تدريس و مباحثه بودم. در تعطيلات تابستاني نيز وقتي به شمال ميرفتم، آنجا هم در نزد اساتيد درس ميخواندم و اگر فراغتي داشتم بيشتر اوقاتم به نوشتن ميگذشت.

*نقش همسر و خانواده طلاب را در اين مسير چگونه ميبينيد؟

جا دارد که در همينجا از همسر فداکارم تشکر کنم و توصيهاي هم به همسران طلبههاي عزيز داشته باشم؛ که اگر ايشان بر اين مشکلات زندگي طلبگي صبر کنند، اجر فراوان ميبرند. مرحوم مدرس افغاني، بلاواسطه اين خاطره را براي من نقل کردند که: مرحوم سيدابوالحسن اصفهاني رضواناللهتعاليعليه،  به سختي درس ميخواندند و مشکلات زيادي را نيز تحمل کرده بودند و ميدانستند که اهل علم با چه مشکلاتي مواجه هستند. لذا حتي وقتي به حمام ميرفتند، همراه خود پولي داشتند و به طلبهها ميدادند و ميگفتند: ممکن است طلبهاي به حمام بيايد و پول نداشته باشد؛ چون فقر را چشيده بودند. به هر حال، زندگي اهل علم و طلبگي محروميتهايي را به دنبال دارد. همسران ايشان ممکن است خواستههايي داشته باشند که مشروع هم هست، اما چون همسرشان سرباز امام زماناست، چشمپوشي ميکنند. اگر صبر و حمايتهاي خانواده نبود، نميتوانستم اين کتابها را بنويسم و هيچگاه اين 83 جلد کتاب تأليف نميشد. مرحوم سيدابوالحسن اصفهاني، روزي از درس و بحث به منزل بر ميگردند و ميبينند که صاحبخانه اثاثيه منزلشان را بيرون ريخته و همسر ايشان در گوشهاي نشسته است، وقتي همسرشان او را ميبيند، اصلاً سر بلند نميکند تا سيد خجالت نکشد. لذا اين بزرگوار به تنهايي به آن مقام نرسيدند.

*با توجه به حجم بالاي کارهاي علمي و پژوهشي، خلأ رسيدگي به خانواده و فرزندان را چگونه جبران ميکنيد؟

طبيعي است که وقتي خانوادهاي وارسته و اهل تحقيق باشند اعم از زن و شوهر؛ خواه ناخواه، در روحيه بچهها اثر ميگذارد و آنها تحمل ميکنند. الآن همه فرزندان من تحصيلات عالي دانشگاهي دارند و در رشته خودشان متخصص و صاحبنظر هستند و يکي از دختران بنده اختراعي کرده که ثبت جهاني شده است. بنابراين اگر شخصيت او درست شکل گرفت، رشد ميکند. پدر و مادري که همواره مشغول تحقيق و تحصيل هستند، در روحيه فرزندان تأثير خوبي ميگذارند. فرزندان تشخيص ميدهند که پدر و مادرشان فرهنگي هستند و زحمت کشيدهاند؛ لذا مادري که پاي ماهواره مينشيند چنين فرزنداني تربيت نميکند. پدر و مادر در تکوين و تکميل شخصيت اولاد، بسيار تأثيرگذار هستند. مرحوم آيةالله ستودهميگفتند: شما خيال ميکنيد شيخ عبدالکريم، همينطوري شيخ عبدالکريم شد؟! پدر شيخ عبدالکريم سالها فرزنددار نميشد، همسر ايشان به آقا عرضه داشت، دوست دارم شما يادگاري از خود داشته باشيد و ايشان خانم علويهاي را ديدند و اين خانم علويه صاحب دختر بچهاي هفتهشت ساله بود که بسيار به مادرش وابسته و علاقهمند بود. پدر مرحوم حائري دلش نيامد که براي شبي بين اين دختر و مادر جدايي اندازد. برگشت و گفت: خدايي که هر چيز غيرممکن را ممکن ميکند، چرا من کاري کنم که فرزندي را از مادرش دور کنم؛ اگر خدا صلاح بداند، به ما از همين زنم فرزندي ميدهد و اين بود که خداوند شيخ عبدالکريم را به پدر و مادرش داد.

*چه توصيهاي براي پيشرفت علمي طلاب داريد؟

کسيکه بخواهد کاري را شروع کرده و حرفي براي گفتن داشته باشد، طبيعي است که بايد با ديگر افراد جامعه تفاوتهايي داشته باشد و از بسياري از اموري که افراد عادي جامعه ميتوانند بهرهمند شوند، محروم شود، اما اين محروميت به معناي اين نيست که ايشان هميشه بايد محروم باشد؛ بلکه اين محروميتهاي آني و کوتاهمدت به معناي دست يافتن به اهداف عاليه است، که در دراز مدت، با تحمل اين سختيها ميتواند به آن دست پيدا کند و طبيعي است که در هر رشتهاي، هرچه هدف عاليتر باشد، نتايج بيشتري عايد او ميشود. طلبگي هم از اين قاعده مستثنا نيست. طلبه بايد زحمت بکشد و از خيلي از امور مباح پرهيز کند. البته اين محروميتهايي را هم که در دوران تحصيل ممکن است تحمل کند، براي او آثار و برکات زيادي را نيز خواهد داشت و بهخاطر وجود آثار و برکات اينچنيني، سختيها هم براي او شيرين خواهد شد. علاوه بر اينها نوعاً آقايان اهل علم، با خانوادههايي وصلت ميکنند که آن آمادگي را دارند و عموماً از خانوادههاي مذهبي و علمي هستند و يا در جلسه معارفه و خواستگاري، زندگي طلبگي را براي او تشريح ميکنند. الان زمانه فرق کرده و اوضاع عمومي مردم بهتر شده است. اگر به سيره بزرگان هم دقت کنيد، ميبينيد که اگر همسر اهل علم، با طلبه هماهنگ بوده، آن طلبه به اهداف بلند زندگي ميرسيد. البته اين اختصاص به قشر طلبه ندارد؛ و کسي هم که ميخواهد درس پزشکي، مهندسي و... بخواند سختي را بايد مدتي تحمل کند، چون اين سختيها پيامد خوبي دارد، لذا شيريني خود را نيز دارد.

*نسبت به امر تبليغ چه توصيهاي داريد؟

کسانيکه وارد حوزه شدهاند، چند سالي بايد امر تبليغ را رها کنند. سابق اينگونه بود که طلبهها در تعطيلات که به ديار و شهر خويش باز ميگشتند، اندوختههاي خود را بازگو ميکردند. اما الان به خاطر گستردگي ارتباطات و رسانهها، نوع مردم از بينش و آگاهي بيشتري برخوردار هستند و قشر عظيمي از جامعه ما، تحصيلات عاليه دارند، و در دورترين نقاط ايران نيز افراد دانشجو هستند و در دانشگاه تحصيل ميکنند و دامنه علم گسترده شده است. لذا در اين فضا، اگر طلبه اندوخته علمي نداشته باشد، چهبسا خطرآفرين هم باشد. مخصوصاً در برخي از مناطق کشور، دشمن کار کرده و شبهاتي را بهوجود آورده است. حال اگر طلبهاي به آن مناطق برود که مسلح به سلاح دانش نباشد، نهتنها مفيد نيست، بلکه ممکن است ضربهاي هم بزند، زيرا تبليغ به معناي رساندن است، کسيکه اندوختهاي ندارد چه مطلبي را ميخواهد برساند؟! لذا شايسته است طلبهاي که ميخواهد مبلغ بشود، در ابتدا اندوختههاي علمي خود را زياد کند و بعد به تبليغ دين بپردازد. مثلاً پزشکي هم که پزشکي ميخواند، روز اول در کرسي طبابت نمينشيند، بلکه چندسال بايد دوران عموميرا طي کند و دروس تئوري بخواند، مدتي هم دوره عملي و آموزش باليني را طي ميکند، بعد از سالياني که تخصص يافت، از او انتظار ميرود که به طبابت بپردازد.

*خاطرهاي از دوران تبليغي خود بفرماييد.

در زمينه تبليغ خاطرهاي دارم که برايم ارزشمند است. در سالهاي اول طلبگي که در مدرسه حقاني دروس جديد هم آموزش ميدادند، دوست داشتم که در آن مدرسه حضور داشته باشم؛ در آن زمان شهيد قدوسي امتحان ورودي ميگرفتند و ثبتنام ميکردند. به توصيه يکي از دوستان به تهران نزد ايشان رفتم. در مجلسي که در آنجا برگزار بود، شهيد مفتح هم حضور داشتند و در آن مجلس، از نويسنده کتاب امام عليبه نام «عبدالمقصود عبدالفتاح» دعوت کرده بودند.

من هم خدمت آقاي مفتح و امامي کاشاني رسيدم؛ هنگام شام، من خجالت ميکشيدم و لباس طلبگي بر تن داشتم و آقاي مفتح سر شام فرمودند: من ميخواهم يک مطلب بگويم و اين مطلب را نصبالعين خود قرار دهيد و از من ناراحت نشويد؛ چون سال اول طلبگي هستيد، ممکن است بعضي از طلبهها بگويند که به تبليغ برويم، شما اصلاً به اين حرفها گوش ندهيد و چندين سال حداقل بعد از اتمام لمعتين زحمت بکشيد. هرچند به دورترين نقاط کشور باشد، اما قبول نکنيد. ايشان گفتند: اينطور تبليغ رفتن کلّاشي است! من آن شب خيلي فکر کردم، پس هرگاه دوستان قصد تبليغ داشتند، من ميگفتم معذورم؛ و صحبت ايشان بسيار براي من ارزشمند بود. تابستانها هم بهجاي اينکه به تبليغ بروم، کتابهاي گذشته را مباحثه و يا مرور ميکردم تا از خاطرم نرود. در همان ايام بسياري از کتابهاي درسي را شرح کردم و در امر تبليغ با احتياط عمل ميکردم. بيمارستاني بود به نام رضا شاه کبير، که بعد از انقلاب به بيمارستان هفت تير، تغيير نام يافت. در سال اول ازدواج، به شهرري رفته بودم که همزمان با ماه مبارک رمضان بود. به من گفتند اين بيمارستان نياز به روحاني دارد که نمازي برگزار کند و در بين دو نماز هم مسئلهاي يا حديثي بگويد. من ديدم که تبليغ سنگيني نيست و استقبال کردم. متأسفانه به زماني مقارن شده بود که تودهايها و منافقين فعاليت زيادي داشتند و ميگفتند، آقايي آمده به اين بيمارستان نماز ميخواند و پول ميگيرد! چند روزي که به پايان ماه مانده بود، گفتم: من طلبهاي هستم که از قم آمدهام، وظيفه خود ديدم که اين نمازي که ميخواهم در خانه بخوانم، در اين مکان بخوانم؛ سالني که براي نماز انتخاب کرده بودند، ملحفه و امثال آن پهن ميکردند؛ در سابق اين مکان اتاقي بود که برخي از مسئولين در اينجا مشروب ميخوردند و آلوده شده است و از نظر شرعي ناراحت هستم و من براي تبليغ آمدهام و هيچ وجهي نميخواهم، اما اگر ميخواهيد پولي هم به من بدهيد، موکتي بخريد و موکت قديمي را برداريد و يک دوره از کتابهاي شهيد مطهري را نيز براي کتابخانه اينجا تهيه کنيد. با اين برخورد من، فضاي بيمارستان تغيير کرد، بهگونهاي که برخي پيش من آمدند و گفتند که ما فخر ميفروختيم که شما اينگونه سخن گفتيد و خانمي هم آنجا رييس بخش حسابداري بود و حجاب درستي هم نداشت، به من گفت: من از اين حرکت شما بسيار خوشم آمد و اگر کسي به شما مراجعه کرد و نياز به کمک داشت و کاري از دست من برميآمد، دريغ ندارم. اين جريان گذشت و بعد از مدتها يکي از دوستان به من گفت که همشيره ايشان بيماري دارد و نزديک عيد بود و بيمارستانها پذيرش نداشتند. من ياد حرف آن خانم افتادم و به آنجا ارجاع دادم که با روي باز ايشان را پذيرفتند و اين از آثار همان تبليغ بود. بنابراين اگر مبلغي مجهز به سلاح دانش باشد و از طرفي هم مردمدار باشد، تبليغش اثرگذار ميشود.

*براي ملکه شدن دروس در ذهن چه روشي داشتيد؟

 معروف است که «الدرس حرف والتکرار الف»، پس کسي که تکرار و ممارست دارد، دروس براي او ملکه ميشود و بايد درسها را عميق بخواند؛ چون علم فرّار است و لذا نيازمند مباحثه و تکرار است تا در ذهن ملکه شود.

* به نظر شما، جاي چه درسهايي در کتابهاي درسي حوزه خالي است؟

در زمان حاضر، بسياري از موسسات، رشتههاي مختلفي را تدريس ميکنند، اما چقدر خوب است که حديثشناسي، نهجالبلاغه و علوم قرآني مورد توجه بيشتري قرار گيرد، چون نياز جامعه به اين مباحث بيشتر است. درسهايي که بيشتر حالت پايه داشته و اصول حوزوي دارد، اگر بيشتر شود، بهتر است.

* ارتباط طلبهها با مردم چگونه بايد باشد؟

طلبهها بيشتر از قشر زحمتکش و متوسط جامعه هستند که از درون خود مردم برخاستهاند و بايد نياز مردم را درک کرده و خود را جداي از مردم ندانند. نمونه بارز مردميبودن، مرحوم آيةالله آقا مجتبي تهرانيبودند که مردم بهخاطر همين، تشييع باشکوهي از ايشان نمودند، چراکه بسيار مردمي بود و اگر کسي ميخواست به ايشان دسترسي پيدا کند، راحت ميتوانست ايشان را ببيند. آقاي دکتر حسين الهي فرزند مرحوم ميرزا مهدي الهي قمشهاي، نقل ميکرد که بههمراه يکي از برادرانم که پزشک هستند، سالياني به خدمت يکي از عالمان رباني ميرفتيم. يک روز  جواني آمد و از ايشان سؤالات متعددي کرد و حوصله ما سر رفت! برادرم به آن عالم بزرگوار گفت: شما خيلي با آن جوان مماشات کرديد! ايشان به برادرم گفتند: آقاي دکتر، اگر کسي پيش شما مراجعه کند و مريض باشد، حالت تهوع داشته باشد و استفراغ کند، شما چه برخوردي با او ميکنيد؟! برادرم گفت: او بيمار است و برخورد خوبي با او خواهم داشت؛ ايشان فرمود: اين جوان هم اينگونه است، روحاني مانند پزشک است.

*طلبههاي جوان چه فرصتهايي را پيش رو دارند؟

 بهترين فرصت طلاب جوان، همين دوران جواني است و بايد ثانيههاي عمر خود را قدر بدانند.

بهترين توصيه من اين است که از استعدادهايشان بهره ببرند؛ اگر استعداد خوبي هم دارند، مغرور نشوند و آنرا توفيق الهي بدانند و مسئوليت سنگينشان را نيز فراموش نکنند.

* نکته پاياني...

اينکار شما، کار ارزشمندي است؛ شغل شما، شغل شريفي است. بايد زودتر براي تجليل بزرگان اقدام کرد. مطالعه زندگي علامه طباطبايي در شکلگيري شخصيت من خيلي تأثير داشت و سيره و زندگي ايشان براي من اسوه و الگوي شايستهاي بود.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha